تو یاد گرفتن زبان فکر کنم بتونم به خیلیا امید بدم. تا ۲۱ سالگی، ۱ دقیقه هم کلاس زبان نرفتم و حتی فیلم و سریال هم ندیدم. فقط تو ۴ سال لیسانس اکثراً کتابهای زبان اصلی خوندم که به اندازه خودش تاثیر داشت تو ریدینگ، اما بقیه مهارتها نزدیک صفر!
سال قبل اپلای تازه شروع کردم به خوندن
2.
اولش یه ترم کلاس رفتم تو میدون انقلاب (فکر کنم اسمش کیش بود) تو یکی از سطحهای ابتدایی. مهمترین و تنها فایدهش واسم شکستن طلسم لیسنینگ و تا حدی اسپیکینگ بود، اما خیلی با سطح تافل فاصله داشت. استادش میگفت باید چندین سال بیای تا به اون سطح برسی و خب اصلاً وقتشو نداشتم
3.
از اون به بعد فقط تمرکز کردم رو تافل. از ۵۰۴ شروع کردم و هر روز سعی میکردم کلمههای جدید یاد بگیرم. در کنارش مجلههایی مثل reader’s digest رو میخوندم و سریالهایی مث فرندز با زیرنویس انگلیسی میدیدم. خیلی سخت بود چون خیلی کم میفهمیدم و مجبور بودم هر کلمه رو سرچ کنم.
4.
چون هر کلمه رو با کاربردش یاد میگرفتم، نسبت به مثلاً کتاب ۵۰۴ بهتر بود. بهترین تجربه اونجا بود که یه کلمهای که یاد میگرفتم چند روز بعد یه جایی میشنیدم یا میخوندم. فکر کنم چند ماهی اینطوری پیش رفتم تا برای اولین بار یه امتحان آزمایشی تافل دادم، قبل اینکه زیاد روش تمرکز کنم
5.
نمره نسبتاً پایینی گرفتم مطابق انتظار اما مثلاً ریدینگ و لیسنینگ خیلی بهتر شده بود و ترسم تا حدی ریخت. سختترین بخش اسپیکینگ و رایتینگ بود. منبع خاصی واسه یادگیری این دو تا نداشتم و وقتم هم خیلی کم بود. یادمه گاهی هماتاقیم رو مجبور میکردم فقط به اسپیکینگم گوش بده😂
6.
اونم مث یه جغد صبور بهم گوش میداد و خیلی فیدبک نمیداد چون خودش اول راه بود، اما همین که جلو یکی دیگه تمرین میکردم خیلی رو اعتماد به نفسم تاثیر میذاشت. چیزی که جالب بود واسم این بود که فیلم و سریال دیدن غیرمستقیم رو اسپیکینگ هم اثر داشت! یهو یه جمله میگفتم بدون زیاد فکر کردن
7.
در کنار اینا، یکی دو تا کتاب خوندم در مورد مهارتهای رایتینگ. تو اون روزا دیگه اصطلاحات و کلمهها رو بلد بودم به اندازه کافی. ولی لمهای جدید یاد گرفتم. خیلی سال گذشته و اسم منابع از خاطرم رفته. هدفم رو گذاشتم رو اینکه فقط تافل خوب بگیرم چون راه نداشت اساسی زبانو خوب کنم
8.
دانشگاهی که با استاد اکی کرده بودم، تافل ۱۰۰ میخواست. سه بار امتحان دادم، ۸۵، ۸۸ و ۹۵ شدم! آخرش به چیزی که میخواستم نرسیدم اما دانشگاه خوشبختانه گیر نداد. وقتی وارد آمریکا شدم باز انگار هیچی بلد نبودم. میتینگهام با استادم، کارای روزمره و مقاله نوشتن خیلی سخت بود…
9.
واسه همین اونجا خیلی بیشتر فیلم و سریال دیدم. اولین باری که رفتم سینما، فیلم سوشال نتورک رو دیدم و شاید فقط ۵۰٪ رو فهمیدم! فرندز رو دوباره شروع کردم و بارها دیدم. هر بار مثلا ۱۰٪ بیشتر میفهمیدم. کیفش اونجا بود که یه چیزیو تو فرندز میشنیدم و فرداش مثلاً تو سوپرمارکت یکی میگفتش!
به تدریج اعتماد بنفسم بیشتر شد. هیچ وقت دوست نداشتم زبان باعث شه که برخورد بقیه تو کار باهام عوض شه. واسه همین حتی وقتی رفتم سر کار سعی کردم ادامه بدم به یادگیری. مثلاً اوایل واقعاً سرعت حرف زدن آدما سر کار واسم بالا بود! اما سعی میکردم هر هفته بهتر شم..
قطعاً خیلی هنوز با ایدهآل فاصله دارم و چند ساله دیگه پیشرفتی نکردم زیاد اما از مسیرم تا اینجا راضیم. چیزی که این سالها بهم خیلی کمک کرده اینه که حتی با همکارهای ایرانیم سر کار سعی میکنم انگلیسی حرف بزنم. هم باعث بهتر شدن زبان میشه، هم به بقیه تیم حس یارکشی کردن نمیده
12.
شاید خیلی کماهمیت باشه اما یکی از چیزایی که منو اذیت میکرد این بود که شخصیت انگلیسیم خیلی رسمی و خشک بود. خیلی از شوخیها از فارسی مستقیم ترجمه نمیشن به انگلیسی. سعی کردم تو سریالها (مث چندلر تو فرندز) یا سرکار دقت کنم به مدل شوخیها، یاد بگیرم و تکرار کنم. بیکارم خودتونین😂
تو پروسه اپلای، واسه من زبان و تافل اورست بود! ممکنه واسه شما و هدفتون، اورستهای دیگهای داشته باشین و وقت خیلی کم. اگه مطمئنین به هدفتون، مسیرو شروع کنین! فوقش نمیشه! مطمئن باشین اولش از همش سختتره. چند روز و چند هفته اول که بگذره خیلی همه چی بهتر میشه 🙌 فرندز هم ببینین حتماً