بابک خرمدین، کارگردان ۴۷ ساله سینما «به دست پدر و با همدستی مادرش» در شهرک اکباتان مثله شد. برای تحلیل و فهم ماجرای این قتل خونبار عناصر و عوامل متعددی را میتوان فراخواند: انگیزه روانشناختی قاتلان (بهویژه با توجه به اینکه آنها قبلاً به «همین روش دختر و داماد» خودشان را نیز کشتهاند)، شرایط اجتماعی و اقتصادی خانواده طبقه متوسط در ایران امروز، زمینه و علتهای فرهنگی (ریشههای فرزندکشی و جوانمرگی در ایران از اردیبهشت ۱۴۰۰ تا اسطوره رستم و سهراب) و البته عناصر مذهبی.
تئوریها و شبه تئوریها و متا-تئوریهای حاضر و آمادهای برای تحلیل ماجرا وجود دارد که البته بیانصافی است اگر تصدیق نکنیم برخی از آنها بخشی از واقعیت را توضیح میدهند. و البته به نظر هیچ نظریهای به تنهایی برای توضیح ماجرا کافی نیست.
در جنایت اکباتان، چیزی غیرقابل فهم وجود دارد، چیزی ورای توضیحات روانشناختی و جامعهشناختی که آدمها را غافلگیر و «احساسات عمومی» را جریحهدار میکند.
شکی نیست که کلیت ماجرا در افقی انسانشناختی میتواند پیشفرضهای ما را در ظرفیت انسان برای انجام شر به چالش بکشد: «از ارابه حیرت پیاده شوید، آدمیزاد موجودی است که از آن هرکاری برمیآید!» این بدبینی انسانشناختی البته قادر نیست استثنایی بودن این جنایت را توضیح دهد.
چرا خانواده پدیدهای طبیعی نیست؟
حقیقتا اطلاعات زیادی از چند و چون ماجرا نداریم. پدر مقتول گفته است: «پسرم مجرد بود. به خاطر اختلافاتی که داشتیم صبح یکشنبه او را با خوراندن مواد بیهوشی، بیهوش کردم و سپس با ضربات چاقو به قتل رساندم و برای خارج کردن جسدش از خانه، آن را تکه تکه کردم و در نزدیکترین سطل آشغال خیابان انداختم.»
بنابر این توضیحات، جرم پسر وضعیت اجتماعی او و مشخصا «تجردش» است. تجرد در فارسی هم به معنای برهنگی است، هم انتزاع و هم گوشهنشینی و البته عدم تأهل و بیهمسری. در تجرد نوعی جدایی و کنده شدن از «وضعیت طبیعی» وجود دارد و درست به همین خاطر غالبا آماج بدبینی و رسوایی است. صاحبخانهها به مجردها خانه اجاره نمیدهند.
در قطب مخالف تجرد، خانواده است که بنا بر هنجارهای حاکم، وجود آن «نرمال» تلقی میشود. تجرد با ناهنجاری تداعی میشود و خانواده طبیعی است و توصیه میشود. در جنایت اکباتان اما منبع شر خود وضعیت هنجارمند است، خود خانوادهای هستهای؛ و این به چشم «طبیعی» به نظر نمیرسد.
آنچه در این ماجرا مایه حیرت و موجب شوک شده است، دو عنصر خونسردی و همدستی والدین است. پیشفرض ما به طور طبیعی این است که قتل نباید با «خونسردی» صورت پذیرد. تنها حرفهایها در انجام جنایت خونسردند، جنایتکاران حرفهای و البته آنهایی که پس از یک سانحه یا ضایعه روانی یا به هردلیلی زیر یک فشار خردکننده مثل مرسو قهرمان رمان بیگانه کامو حساسیت عصبی-عاطفی خود را از دست دادهاند. با توجه به اینکه قاتلان بابک خرمدین به قتل داماد و دخترشان را اقرار کردهاند (اگر این اعتراف صحت داشته باشد)، به نظر آنها ترکیبی از هر دو هستند: حرفهای و بدون حساسیت عصبی-عاطفی.
[خبر اقرار به قتل دختر و داماد و تکرار جنایت البته در سطحی و به شکلی پارادوکسیکال میتواند برای «جامعه» اطمینانبخش باشد، چرا که به استثنائیشدن پرونده و ساخته شدن تصوری کاملاً شیطانی و بیگانه و درنتیجه قابل درک از قاتلان کمک میکند].
خانواده هستهای در ایران زیر فشار لهکننده و روزمره بیسابقهای وجود دارد که از یک سو به مسائل معیشتی و اقتصادی مربوط میشود و از سوی دیگر به موضوعاتی مثل امید و انسجام اجتماعی.
در ماجرای قتل بابک خرمدین (با توجه با آنچه که تاکنون منتشر شده) ، خبری از نشانههایی چون شرافت، افتخار و آبروی مردانه که انگیزه قتلهای ناموسیاند (Honor killing) ، نیست و به جای آن نشانههایی از سردی، ناتوانی از درگیری عاطفی، فقدان تأثر، بیگانگی، خردشدگی قاتلان را میتوان دید. بله، سیمایی از یک خانواده از ریختافتاده.
در مورد همدستی والدین، اما نقش مادر به طور ویژهای برجسته است. غالبا این طور است که مادرها میان پدر و فرزند پادرمیانی میکنند. فرزندکشی پدر اگرچه دلخراش است، اما الگوهای ادبی و نمونههای اجتماعی متعدد دارد. اما کشتن فرزند توسط مادر غیرطبیعی به نظر میآید.
ما غالبا پیشفرضهای ایدئولوژیک هولناکی در مورد مادران داریم که برآیندشان درک مادر به عنوان موجودیتی «طبیعی» در خدمت فرزند است. سازوکار ایدئولوژیک بسیار نیرومندی در کار است که باعث میشود نتوانیم درک کنیم زنی ممکن است واقعا از مادر بودن خوشش نیاید یا از آن خسته بشود (این در مورد پدران هم البته صدق میکند). برای ما، عمل یوسلین اورتگا —دایهای که دو کودک تحت مراقبتاش را در منهتن کشت— فرای تصور و مطلقاً غیرقابل درک و تحمل است.
خواندن کتاب «ترانه شیرین» لیلا سلیمانی (که ملهم از ماجرای یوسلین اورتگا است) ما را بینهایت آشفته و عصبی میکند. و به همین ترتیب، همدستی مادر در قتل بابک خرمدین حقیقتا معذبکننده است. در مقابل به طور «طبیعی» عادت داریم، همصدا با آن شاعر معروف بگوییم: «ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه».
خواندن کتاب «ترانه شیرین» لیلا سلیمانی (که ملهم از ماجرای یوسلین اورتگا است) ما را بینهایت آشفته و عصبی میکند
در مرکز این پیشفرضهای ایدئولوژیک درک ما از خانواده هستهای قرار دارد: خانوادهای که در آن رابطه والدین با فرزند برحسب طبیعت و مالکیت سامان مییابد. ما در جهانی زندگی میکنیم که خانواده بیوژنتیک و مبتنی بر مالکیت والدین بر فرزند به طبیعتی ثانویه و به هنجاری درونماندگار بدل شده است، به گونهای که به راحتی قادر به فاصلهگذاری با آن یا به چالش کشیدنش نیستیم. و این در شرایطی است که نهاد خانواده میتواند زیر فشار یا حتی بر اثر دینامیسم درونی خودش قالبهای متفاوتی به خود بگیرد و هیولاهای ریز و درشتی را آزاد کند.
باید این طبیعی و غیرتاریخی انگاشتن این شکل از خویشاوندی را به چالش کشید.
خانواده موجودیتی طبیعی نیست. مراقبت از فرزند را نباید یک فرآیند خودانگیخته و خودکار قلمداد کرد. غیرطبیعی پنداشتن پیوند والدین (و به ویژه مادر) و فرزند بسیار مهم است. هر نگاهی غیر از این، به معنای ناچیز شمردن ارزش کار والدین است. و در عین حال، افق نگاه ما را برای دیدن شرهایی مسدود میکند که از خود خانواده میآیند.
پیش از صد و هفتاد سال پیش، مارکس و انگلس از برنامه «الغای خانواده» در مانیفست کمونیست سخن گفتند.
خانواده در تمام نظامهای اجتماعی حاکم چنان طبیعی و مقدس شمرده میشود که پیشنهاد «الغای» آن، به قول نویسندگان مانیفست، «حتی رادیکالترینها» را «برمیآشوبد و به یک پارچه آتش» بدل میکند.
پیشنهاد الغای خانواده برای خیلیها ترسناک است، از جمله بدین خاطر که امکان بحث در مورد آن خیلی مهیا نیست. منظور از الغای خانواده این نیست که باید خودمان را از پناهگاه کوچک خانواده (و حمایت، محبت و مراقبتی که فراهم میکند) در این جهان بیرحم محروم کنیم، بلکه منظور ابداع اشکال جدیدی از خویشاوندی است که منحصرا بر روابط خونی و بیولوژیک استوار نباشد، رابطه فرزند و والدین برحسب مالکیت تعریف نشده باشد، روابطْ متکثر و بسط یافته باشد و در آن افراد بتوانند متقابلا پرورشدهنده و مراقب دیگری باشند.
در این زمینه به طور مشخص فمینیستهای سیاهپوست (انجمنهای خواهری مادران مجرد سیاهپوست) که الگوی «چندمادری» را ترویج میکردند، پیشگام بودند.
شرایط اقتصادی و اجتماعی امروز بهگونهای است که با یک دوران جوانی طولانی و تجرد کشآمده روبرو هستیم. صف ورود به بازار کار طولانی و سن متوسط خودآیینی و استقلال مالی بالاست. بحران اقتصادی سالهای اخیر در ایران، به طور خاص، باعث بازگشت بسیاری از جوانان مجرد در آستانه کار به خانه پدری (و مادری) شده است؛ جایی که البته میدانیم و دیدهایم انواع آزارها و خشونتها در آن میتواند رخ بدهد. خانواده توأمان هم راهحل مشکلات و هم خود مشکل است.
این مشکل را به اشکال گوناگون میتوان طرح کرد، تئوریها و شبه تئوریها و متا-تئوریهای حاضر و آمادهای برای طرح آن وجود دارد که هر یک بخشی از حقیقت را توضیح میدهند. مجموعه آنها اما غالبا بر مسئله بحرانزای اصلی سرپوش میگذارند، یعنی خود خانواده که فینفسه علیرغم انبوه شواهد و مدارک، نهادی طبیعی و هنجارمند تلقی میشود.