«اشتباه ساده»؛ نامی ست که وزارت اطلاعات روی جنایت قتل حمید حاجیزاده و پسر خردسالش کارون میگذارد؛ جنایتی که به تعبیر آگاهی کرمان، انگیزهای به بزرگی چنار میخواست و چه انگیزهای بالاتر از قتل نویسنده سرکش و شاعر ناراضی، با اسم رمز «تهاجم فرهنگی»؟ نام حمید حاجیزاده در لیست اسامی کسانی بود که وزارت اطلاعات آنان را برای قتل نشان کرده بود. اگرچه جز چهار تن (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده) هیچ گاه به صورت رسمی اتهام قتل دیگران را نپذیرفت. باورش سخت است که یک شاعر را صرفا برای سرایش شعر به قتل برسانند؛ آن هم به فجیعترین شکل ممکن. اما واقعیت این است که چنین اتفاقی در شب اول مهر ۱۳۷۷ در کرمان به وقوع پیوست.
حمید حاجیزاده که بود؟
«حمید پورحاجیزاده» شاعر و نویسنده کرمانی که پیشه معلمی داشت و در اشعار خود متخلص به تخلص «سحر» بود، در سال ۱۳۲۹ در روستای «بزنجان» از توابع استان کرمان به دنیا آمد. جز سال آخر دبیرستانش که در شیراز بود، باقی سالهای تحصیل را در بزنجان و بافت و کرمان به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و در همان کرمان از دانشسرای این شهر در رشته ادبیات فوق دیپلم خود را دریافت کرد. جدای از روند عادی زندگی تحصیلی او از شیفتگان ادبیات فارسی بود و از دوران نوجوانی شعر میسرود و جوایز زیادی نیز در این راه دریافت کرد. اشعار او با صدای خودش در پیش از انقلاب اسلامی در رادیو کرمان پخش میشد و او از جمله کسانی بود که انجمن ادبی کاخ جوانان در شیراز را تشکیل داد.
شاعر و نویسنده کرمانی که پیشه معلمی داشت و در اشعار خود متخلص به «سحر» بود
پس از انقلاب اسلامی در رشته حقوق قضایی در دانشگاه «شهید بهشتی» تهران تحصیل کرد اما با انقلاب فرهنگی بود که دانشگاهها تعطیل شد. او که به گفته نزدیکانش از هواداران جبهه ملی بود، در پیش از انقلاب فرهنگی نیز یک ترم از تحصیل محروم شد. به گفته خواهرش: «در سالهای بیکاری پشت دکه ساندویچفروشی، ناشیانه ساندویچ پیچید»؛ اما پس از بازشدن دانشگاهها، به دانشگاه «شهید باهنر کرمان» رفت و از آن دانشگاه لیسانس ادبیات فارسی دریافت کرد و در نهایت به خدمت آموزش و پرورش کرمان در آمد و به شغل معلمی پرداخت. اما پس از مدتی از شغل معلمی تعلیق شد و پس از آنکه دوباره فراخوانده شد، به کهنوج تبعید شد.
سالهای زندگی او به آرامی سپری میشد. در سال ۱۳۶۰ با خانم «روحانگیز سلطانینژاد» ازدواج کرده بود و از این ازدواج سه فرزند داشت؛ «اروند، ارس و کارون». نامهایی که خود نشان از علایق ایران گرایانهاش دارد. با آنکه شعر از مشغولیتهای جدی او بود اما هیچ گاه در طول حیات خود مجموعه شعری از خود به چاپ نرساند و تنها پس از مرگ دلخراش او بود که مجموعه شعر «کارون در من است» از او منتشر شد. او البته دستی در پژوهش هم داشت و آثاری چون «فرهنگ فولکلور بزنجان» و «تاریخچه افیون و مشاهیر تریاکی» در کنار یادگارهای ادبی او در زمره فعالیتهای تحقیقی او به حساب میآیند.
تصویری از حمید حاجیزاده (راست) به همراه برادرش، محمد،
او در ۴۸ سالگی در ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ و همراه با کودک ۹ سالهاش، کارون، به قتل رسید. قتلی به شدت دلخراش. ۲۷ ضربه چاقو به پدر وارد شد و کارون پدر نیز که کودکانه برای دفاع از او وارد شده بود با ۱۶ ضربه چاقو جان باخت. برادر حمید حاجیزاده، «محمد پورحاجیزاده» در نوشتهای که بعدا به یاد برادر و برادرزادهاش نوشت درباره چگونگی بهقتلرساندن این دو چنین نگاشت: «پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربه وارده به سینه کارون را بالغ بر ۱۰ ضربه دانسته بود … آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست … ».
«گرگ پدمک» چشمان کارون
برادر حمید و عموی کارون در نوشته خود تاکید میکند که قتل برادر و برادرزادهاش، «استادانه» طراحی شده بود اگرچه بنا به شواهد، حمید حاجیزاده دست به مقاومتی بیفایده زده بود. او در این باره مینویسد: «بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکردهاست که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت! … بعضی نیز که به دقت به صورت کارون نگاه کردهاند به قول روستاییهای ما حالت «گرگ پدمک» را در چهره کارون دیدهاند. اصطلاح «گرگ پدمک» در خصوص روبروشدن گوسفند با گرگ به کار میرود، در این حالت وقتی که گوسفندی به ناگهان گرگ را در مقابل خود میبیند چشمهایش از حدقه میزند بیرون و هرگونه توان و حرکتی از گوسفند سلب میشود، در برابر گرگ میایستد و گرگ راحت او را میدرد.»
نامش در لیست اسامی کسانی بود که وزارت اطلاعات آنان را برای قتل نشان کرده بود
وقتی خبر به مادر حمید حاجیزاده میرسد، دو ماه تمام شیون میکشد و سپس دق میکند و از دنیا میرود. رئیس آگاهی کرمان سعی میکند خود را از چشمان خانواده پنهان کند و بازپرس پرونده به خانواده پیغام میرساند که از دست او چیزی برنمی آید. «فرخنده حاجیزاده» – خواهر حمید – میگوید رئیس آگاهی کرمان و دیگر عوامل درگیر پرونده به شدت متاثر بودند اما عملا دستبسته بودند. او میگوید وقتی کیفیت قتل را شنید درجا فهمید که این قتل انگیزه خصوصی نداشته است. نوع قتل برادر و برادرزادهاش او را یاد قتل نویسنده مقتول – احمد میرعلایی – میاندازد. با قتل داریوش و پروانه فروهر حدود دو ماه پس از قتل برادر و برادرزاده، که کیفیتی بسیار مشابه این قتل داشت، برای او ثابت میشود که این قتلی معمولی و با انگیزه خصوصی نبوده است. با پیگیریهای متعدد خانواده حاجیزاده از نهادهای متعدد، وزارت اطلاعات میگوید این رخداد یک «اشتباه ساده» بوده و به خانواده پیشنهاد دریافت دیه و اعلام رضایت میدهد که خانواده رد میکنند.
«اروند پورحاجیزاده» یکی از سه پسر حمید حاجیزاده در نوشتهای که سالها پس از قتل پدر نوشت، اذعان میکند که پدر او از اردیبهشت ۷۷ دچار تب و تابی عجیب شده بود: «اردیبهشت ۷۷ بود، آشفته بود و پریشان. تا به حال بابا را اینگونه ندیده بودم. از کسی که هیچ وقت دوری همسر و فرزندانش را تاب نمیآورد جملهای شنیدم که با آن که سنو سال کمی که داشتم هم عجیب بود. در ذهنم حلاجی نمیشد که چرا گفت: «میخواهم یک جایی خانهای بگیرم که هیچ کس از من خبر نداشته باشد و جایش را هم هیچ کس بلد نباشد». چند روز بعد تمام کتابهای کتابخانه را به همراه دستنوشتههایی که هنوز چاپ نکرده بود با یک وانت به جایی دیگر منتقل کرد و نگفت به کسی که کجا برده».
تا اینکه حدود پنج ماه پس از آن تبوتاب پدر در اردیبهشت، او به همراه کوچکترین فرزندش – کارون – به صورت وحشیانه به قتل میرسند. در روزهای پس از این رخداد بود که خانواده میفهمند این قتلی معمولی نبوده است و انگیزههای سیاسی داشته است؛ چنانکه اروند در همان دلنوشته خود اینگونه میآورد: «چند روز بعد از دفن پدر ،عمو محمد کنارم نشسته بود و گفت ممکن است قتل پدرت سیاسی باشد و من پرسشگرانه نگاهش میکردم. وقتی بازپرس پرونده میگفت این قتل انگیزهای به بزرگی چنار میخواهد و وقتی سرهنگ پوررضاقلی، رئیس وقت آگاهی کرمان در برابر سوالهای ما سرش را پایین میانداخت هنوزم نفهمیده بودیم اصل ماجرا چیست. بیشتر از دوماه از قتل بابا و کارون گذشته بود که گفتند آقای مختاری مفقود شده. او به مراسم ختم بابا آمده بود. چندین روز بعد هم آقای پوینده ناپدید شد و بعد آقای فروهر و خانم اسکندری کشته شدند. اینجا آخر خط ابهام قتل حمید و کارون پور حاجیزاده بود».
«فرخنده حاجیزاده» نیز که خود نویسنده و هنرمند است اذعان میکند که برادرش از مدتها قبل از آن شب شوم دچار غم و افسردگی بود. او تصریح میکند که «سکوت» و «انزوا» از جمله حالات غالب بر رفتار برادرش در «سالهای آخر زندگی» بود. او تلویحا میگوید که برادرش که در دهه ۵۰ شور ادبی داشت و از «چهرههای شناخته شده ادبی» بود، در سالهای پس از انقلاب اسلامی دیگر آن شور و شوق را از دست داده بود؛ با اینکه در سالهای ۵۶ و ۵۷ «از سینه چاکان انقلاب» بود.
به گفته فرخنده حاجیزاده، برادرش با «بی مهری و بیعدالتی» ویران شده بود و آن اندازه دچار افسردگی حال بود که هیچگاه تصمیم نگرفت اشعارش را منتشر کند: «در آخرین دیدارمان که یک ماه قبل از قتلش در تهران بود، من به او التماس کردم، مجموعهای از شعرهایش را که روی هم انبار میشد و فقط به صورت شفاهی برای دوستان و شاگردانش خوانده میشد، برای چاپ به من بدهد. حمید رفت که هم تقاضای انتقال به تهران بدهد و هم مجموعهای از شعرهایش را برای چاپ انتخاب کند. از همسر و بچههایش شنیدم که مجموعهاش را برای چاپ آماده کرده بود. مجموعهای که ما هرگز ندیدیم. تنها از پزشک قانونی شنیدیم که تعداد زیادی شعر در اطراف رختخوابی که قتلگاهش بود، به خون آغشته بود …».
شب خنجر شکنان
اگرچه ادعایی بی تحقیق و بدون قابلیت راستی آزمایی ست، اما شاید بتوان دلانه این سخن را مطرح کرد که این غزل از حمید حاجیزاده، پیش بینی قتلی بوده است که سراغش آمد؛ انگار او انتظار قاتلان را میکشید که در قالب غزل زیر سروده بود: «آخر ای خنجر مردمکش بیگانهپرست/ خوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنان»
رفتم از کوچه اندیشه برون سر شکنان |
|
خسته دل، سوخته جان، با دل باور شکنان |
نیست در گوهر پاکم خلل از کینه ولی |
|
دلم آشفته شد از غفلت گوهر شکنان |
چه هنر بتشکنی تا بود آزر بتگر |
|
خود بخود بت نبود تا بود آزر شکنان |
خبر مرغ قفس را به چمن خواهم برد |
|
گر گذشتم به سلامت زبر پر شکنان |
بر در بسته میخانه به حسرت دیدم |
|
در دلم میشکند خنجر ساغر شکنان |
و نه خاری ز دل خسته من کس نگرفت |
|
که شکستند پر رفتنم این پر شکنان |
آخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرست |
|
خوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنان |
پاس ما مردم آزاده بدارید که ما |
|
تاج برداشتهایم از سر افسر شکنان |
خیلی دردناکه این فاجعه، آدم به چه درجه ای از وحشیگری میرسه که اینطور به بچه ای که هیچ خصومتی باهاش نداره حمله می کنه.
ممنون از شما که نمی ذارین این فجایع فراموش بشه.
لایکلایک